زیر خط سکوت

متروکه است زیر این خط سکوت...

زیر خط سکوت

متروکه است زیر این خط سکوت...

من و محمود تو حال خوابیدیم اونم شب اول زندگیمون

دوستان عزیزم فکر کنم دیگه موقعش رسیده که اون داستان که جالبترین داستان ساله رو براتون بنویسم . 

به نام همان خدای دوست داشتنی که در همین نزدیکیست...  

یادم میاد هر وقت در زمان مجردی عروسی می رفتم همیشه ایراد می گرفتم .این چرا ماشینشو این طوری گل زده .چرا اون طوری لباس گرفته چرا وچراو هزار اطوار دیگه  .... 

بلاخره بعد از دو سال سختی و مشقت و گذر از هفت خان رستم من و شوهرم تصمیم گرفتیم که زندگی مشترک خودمون رو زیر یک سقف آغاز کنیم . سختی به خاطر اینکه ۲ بار ،تمام کارهای مراسم انجام شد ولی یه بار شوهر خاله من فوت کرد بار دوم هم پسرعموی اون و بار آخر که میخواستیم مراسم بگیریم شوهر عمه اش رفت تو کما !!!!!!!!؟؟؟؟؟؟ تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.com   

 

القصه فامیل محترم شوهر امر فرمودند که: 

 - امکان نداره پیرمرد باید از کما در بیاد چطور واسه فامیل الهه خانم ۲ ماه صبر کردی بیچاره ،‌‌ باید برای اثبات قدرت مادر شوهر ۴ ماه واسه میرزاعلم (همون که تو کماست)صبر کنیم .  

من می گفتم بابا ما یه ساله خونه اجاره کردیم بی خیال شین حالا میراعلم نیاد چی میشه حالا تادیروز دشمن خونی هم بودید حالا سر لجبازی دارید زندگی پسرتونو خراب می کنید؟ 

- همین که گفتیم .باید 4 ماه دیگه صبر کنید .  

شرایط به همین صورت بود ....

 

 

یه روز محمود منو صداکرد و گفت که دیگه نمی تونه تنهایی زندگی کنه و اینجوری براش سخته و تصمیم آخرشو گرفته .هم نارحت بودم هم خوشحال .آخه به قیمت از دست دادن خانوادش این بلاتکلیفی تموم میشد .  

تصاویر متحرک ، یاهو ، زیباسازی وبلاگ ، بهاربیست             www.bahar-20.com

..... 

من سر کار می رفتم و نمی تونستیم تمام وقت دنبال تالار باشیم وضع مالی محمود هم بد نبود و براش فرقی نمی کرد عروسی کجا باشه. به خاطر همین ما در شمال شهر به دنبال مکانی برای برگزاری مراسممان بودیم.هر کجا می رفتیم خوشمان نمی آمد چون می خواستیم عروسی قاطی باشه. 

بنابراین رفتیم یک ویلا باغ در پاسداران اجاره کردیم .جایی بسیار شیک با حیاطی بزرگ و رویایی ... 

بعد از آن ماجرا دنبال تهیه لباس عروسیم رفتیم .از تو اینترنت لباسمو سفارش دادم و برام از چین فرستادنش .لباسی زیبا  تمام ساتن و دامن دنباله دار دوبل. یعنی روش کوتاه و پرچین تازانو و زیرش بلند و دنباله دار و ساده و کارشده... 

چون محمود کسی رو نداشت یک دیزاینر هم آوردیم تا بره دنبال کارهای ماشین گل زدن و طراحی ویلا و بقیه کارهایی که عموما فامیل شوهر انجام می دن . 

 کلی گشتیم تا اون ماشینی رو که به فرم گل زدنمون می خورد پیدا کردیم . درمورد ارکست هم شوهر دوستم گزینه خیلی خوبی محسوب میشد آوردیم .برای ظروف و صندلی هم رفتیم یه جای معتبر که تمامی ظروف سیلور و با نهایت سلیقه انتخاب شدند، صندلی ها هم  کرم با ربان آبی سیر که تو هم قاطی و از پشت گل می شدند. برای آرایشگاه هم قرار شد برم پیش یکی از بهترین آرایشگر ها ، غذا هم از هانی شهرری سفارس دادیم که وصفشو همه میدونیم .آتلیه عکاسی هم تو محدوده فرمانیه بود.باغ فیلبرداری هم ایران زمین  ... تصاویر متحرک ، یاهو ، زیباسازی وبلاگ ، بهاربیست             www.bahar-20.com

 

تا اینجا شما با خوبترین و بهترین ها مواجه هستید درسته ولی داستان تازه از اینجا آغاز میشه.   

 عروسی ما پنجشنبه بود و من از چهارشنبه تا جمعه مرخصی بودم تازه شرکت پنجشنبه هاتعطیلهچون به من مرخصی ندادند ما تا اون زمان حلقه ،لباس و آینه شمعدان نخریده بودیم.

ما قراربود چهارشنبه 17/7بریم خرید ولی وقتی به ولیعصر رسیدیم  که کرکره آخرین مغازه هم کشیدن پایین و ما فقط تونستیم آینه شمعدان بخریم . 

شبش تا ساعت 3 داشتیم دکوراسیون آشپزخانه را عوض میکردیم و گندکاری های ناشی از نصب و تغییر جای کابینتها و هود و گاز وغیره... 

صبح هم طبق برنامه قرار بود ساعت 9 آرایشگاه باشم . 

  

روز عروسی 

وقتی چشامو بازکردم دیدم ساعت 10 دقیقه به 9 بود محمود رو بیدار کردم  من هنوزدسته گل، تاج و سرویس طلا نداشتم؟؟؟ 

داشتم سکته می کردم سریع یه ماشین گرفتیم همینکه می خواستیم از در بیریم بیرون دیزاینر زنگ زد که زنش داره زایمان میکنه و میوه ها و ...شیرینی هارو میفرسته ولی برای بقیه کارها متاسفه نمی تونه کاری انجام بدم . 

 

فقط اون لحظه قیافه محموددیدنی بودبعد از 2دقیقه بهت سریع به  یکی از فامیلاشون زنگ زد که بیان کمکش .ایکاش نمی اومدن ای کاش اون لحظه کچل می شدند و نمی اومدند ولی اونها یک ساعت بعد در خونه بودن یعنی ساعت 10 ماشین رو قرار بود ببریم  گل فروشی ولی چون حوصله کمک کردن نداشتن ماشین  سفید عروس رو یواشکی در خونه گل زده بودن اونم گل های زرد و قرمز داوودی و ربان قرمز فکر کنید... 

موقع تحویل گرفتن ظروف با کمال اعتماد به نفس گفتن چرا آبی کرم؟نما نداره که. آقا اون  قرمز گوجه ای و سفید  رو بده گشنگتره(قشنگتره) 

از اونطرف داداش آقا محمود که به هزار التماس اومده بود با صاحب باغ دعواشون شده بود ،بزن بزنی کرده بودند که نگو و نپرس. صاحب خانه هم لطف کرده بودن و خدماتی رو که قرار بود ارائه بدن رو حذف کرده بودندمثلا نذاشت کولر ها رو روشن کنند یا  برای شام حیاط رو بست و گفت : ورودی باید از در عقب باشه ، در ضمن رعایت تمام شئونات اخلاقی لازمه زن ها پایین و مردها بالا (پایین برای سرو غذا بود).... 

از اونطرف چون من  ساعت 12 رسیدم آرایشگاه ساعت 6 کارم تمام شد.محمود و مامانم رفته بودن کت شلوار ، حلقه و سرویس بخرند کلی دیر شده بود  ، وقتی صدای ماشین رو شنید با ذوق اومدم دم پنجره با دیدن ماشینم نشستم روی زمین آرایشگاه  ، حالا گریه نکن کی گریه کن  

.تصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.com

نمی رفتم سوار اون ماشین ضایع بشم چی فکر می کردم چی شد بلاخره با زور سوار ماشین شدیم و به طرف آتیله به راه افتادیم .تمام آرایش صورتم بهم خورده بود

دم در آتیله برق رفت و ما مجبور شدیم بریم یه جای دیگه که همه چیزش خوب باشه وقتی عکسها رو گرفتیم 

شب عروسی توجه داشته باشید مراسم ساعت 6 شروع میشد و ما تازه ساعت 8 به طرف ویلا راه افتادیم . 

وای وای که بگم وقتی رسیدم دم با دیدن  مشعلهای  خاموش دم در چه ضد حالی خوردم ولی به روی خودم نیاوردم.  تصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.com

چون مامانم و خواهرم دیر رفته بودن آرایشگاه ساعت 9:30 شب رسیدن و  کسی نبود منو همراهی کنه و من مثله بدبختها توسط دختر خاله گرامی راهی مراسم شدم . 

 خدمتکارهایی که قرار بود بیان اخراج شده بودن و سه نفر ناشی مراسم رو می گردوندند.اونا معجون هایی رو که سفارش داده بودیم پودر کرده بودند و به مردم  شیرموز داده بودند.  

نوازنده های گیتار و جاز و ویلن برادر بودن و پدرشون شب قبل فوت کرده بود و اونها هم نیومده بودن و موسیقی عروسی با ارگ اجرا می شد .  تصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.com 

 ،راننده تصادف کرده بود و میوه و شیرینی بعد ازما رسید ملت تااون لحظه حتی شیرینی و میوه نخورده بودن

از گرما نمی تونستی نفس بکشی داشتیم می مردیم به علت گرما و جدا بودن زنها و مردها فقط من و محمود و مامانم وسط می رقصیدیم . تصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.comدر باغ بسته بود دیوارها هیچ تزیینی نشده بودن .  

غذایی رو که نگو فکر سرد چون راننده آدرس رو پیدا نکرده بود تازه ماست موسیر و نوشابه قوطی هم یادش رفته بود

خدمتکارهای تازه کار هم نمی دونستن که ظروفی که باهاشون اومده رو برای نشتن روی کارتنها نفرستادن و برای استفاده هستند .

نشسته بودن رو کارتنهای لیوان ها و ظروف سالاد که پایه دار بودند اونوقت تو ظروف یکبار مصرفی که خودشون خریده بودن نوشابه برای مهمانها آورده می شد .

برای من و محمود هم 2تا گیلاس شیشه ای ساده آوردن (ما برای مهمانها گیلاس سفارش داده بودیم نه برای خودمون) 

نور پردازی هم فقط تو سالن آقایون بود.

ماشین هدیه فیلم بردار هم 206 بود که قرار شد فیلمبردار ها با اون بیان  که تبدیل شده بود به یک پیکان تاکسی نارنجی دلیل این یکی دیگه نمی دونم  . 

 شب شام سردی اونم پرس پرس به مهمونا دادیم بانوشابه های خانواده ای که تو لیوان های یه بار مصرف ریخته شده بود  و سالاد هایی که به جای ظروف پایه دار توی شیرینی خوری ریخته بودن . 

 من و محمود که مثل این منگهابه مراسم مسخره مون فقط نگاه میکردیم.   

مراسم تموم شد و ما مراسم آتیش بازی مفصلی ترتیب داده بودیم . 

اولین گوله آتیش به هوا پرتاپ شد که نمیدونم 110 دیگه از کجا تو اون بیابون پیداش شد .!!!می خواستن محمود رو به جرم اغتشاش ببره با کلی التماس بیخیال شدن . بلاخره کنار اتوبان بابایی البته یکی از فرعیهاش دوباره آتش بازی رو ادامه دادیم قرار بود12 تا کوزه جنی با شعله 2 متری کاشته بشه و مااز وسطشون عبور کنیم ولی . 

ولی دوست خنگ محمود فکر کرده بود نارنجکنو به جای اینکه تو زمین بکارتشون روشنشون می کرد و پرتشون می کرد اونوقت می گفت این نارنجکه چرا به جای صدا نور داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!! 

 آخرش هم وقتی همه مارو تا در خونه همراهی کردند بابام  اینا که ما رو گم کرده بودن  به مراسم خداحافظی دیر رسیدنو  خالم منو محمود دست به دست کرد.

شب ساعت 2  آخر شب هم وقتی می خواستیم بریم خونمون و زندگی رو اغاز کنیم با کمال تعجب دوست خنگه ی محمود رو دیدیم که تو اتاق خواب به خواب عمیقی فرو رفته بود و ما تو حال خوابیدیم اونم شب اول عروسیمون ...................................  

 

نظرات 34 + ارسال نظر
فرزاد یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 01:37 ب.ظ http://delshodehgan.blogsky.com

سلام
یه قانونی هست که میگه بد شانسی نیست ولی وقتی شروع شه همه اش پشت سر هم میاد
خیلی خوب نوشتید ولیواقعا باور نکردنیه فکر کنم کما رفتن همون علم بود کی بود حکمتی داشت که شما صبر کنید ولی صبر نکردید

موفق باشید

فرزاد جان ممنونم تو اولین کسی هستی که به نوشتم نظر دادی منم هنوز قضیه رو باور نمی کنم و لی شاید باید صبر میکردم بهتر می شد ولی تا سرم به سنگ نخورد نفهمیدم .مرسی که بهم سر زدی .منم بهت سر میزنم .در ضمن آهنگه قابلتو نداره.پیشکش

گمنام یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 02:59 ب.ظ http://gomnam.blogsky.com

نمی دونم تبریک بگم یا ... . جایی که باید شادی باشه غمه و آدم نمی دونه باید چی بگه. ممنون که بهم سر زدی. خوشحالم کردی. باز هم پیش من بیا. منتظرم.

تبریک بگو چون به داشتن چنین شوهری می ارزه. ازاینکه بهم سر زدی منم خوشحال شدم. شماهم همینطور .بازهم بیایید

سوزان یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 07:00 ب.ظ http://www.tanha3000.blogfa.com

سلام گلم من آپم.....بیای خوشحال میشم.

الهام دوشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 03:02 ق.ظ http://www.enekaseab.blogsky.com

کلی خندیدما.اولشو خودت میدونی چرا . راستی منم اونجا بودم .چقدر اون لباس عروسی که از چین آوردن برات محشر بود.
کلی یاد اون دورانو کردم.یادش بخیر. نا سلامتی من خواهر بزرگتر عروس خانوم بدم.چقدم من حرص خوردم.همش تقصیر میرزا علم خان بودا.مرد با هنوزم تو کماست؟ راستی شاید از کما بیرون اومده باشه تا حالا ! آخه تیر و طایفه آقا دوماد عمر نوحو گذاشتن تو جیبه چپشون نشستن رو زمین دارن ساندویچ میخورن....راستی از آقای قلی زاده چرا ننوشتی عزیزم؟!

علی دوشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:28 ق.ظ http://tiz.blogsky.com

باور نکردنیه... بهتره بگم: "افتضاح بود"! واقعا این همه بریز و بپاش لازم بود که آخرسر همه چى قاطى پاتى شه؟نمى دونم باید براى آغاز زندگى مشترک بهتون تبریک بگم(که تبریک مى گم)، یا... یا اینکه براى شب عروسى تون متاسف باشم! چه شروع غم انگیزى...!
ایشالله که غم تو زندگیتون جا نداشته باشه.
راستی... یادت رفت منو لینک کنی!

ملودی دوشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:17 ب.ظ http://www.nabze-maghz.blogsky.com

وای ی ی ی ی خدای من! تصورش هم عذاب آوره الهی بمیرم چی کشیدی روز عروسیت . من واقعا از این دسته اتفاق های ناگوار یهویی متنفرم! هرچند روز عروسی من بهتر از این نمیشه! جون من به بد شانسی معروفم ... اما اشکال نداره الان همشون واست خاطره است دیگه !

منوچهر سه‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:46 ب.ظ http://ito.blogfa.com

سلام
راستش وقتی مطالب عروسی شما را خوندم فکر نمکردم واقعی باشه یعنی هنوز هم توی فکرم که آیا واقعی؟

چطور میشه این همه بدبیاری به دنبال هم باشه ازهمه مهمتر این دوستی که دیگه آخرش میتونستید بیرونش کنید
خدا را شکر که مشکلی برای شما و همسر عزیزت پیش نیامد
و انشاء الله که همیشه روزگار بر وفق مرادت باشد.
راستی اگر وسایل دست دومت را خواستی دور بریزی به من ایمیل بزن شاید کسانی باشند که به آنها نیاز داشته باشند
موفق باشید

عزیزم اگه واقعی نبود که نمی نوشتم جالبترین داستان سال
ولی حق داری بدیاری این داستان تا حدی زیاده که بسختی می شه باورش کرد . وقتی کسی هم خیلی برای عروسیت زحمت می کشه و از عسلویه میاد به خاطر عروسیت کسی به تو اجازه نمی ده که بهش چپ نگا کنی چه برسه به اینکه بیرونش کنی .
مرسی از اینکه بهم سر زدی اومدن تو به عنوان برادر دانای من قوت قلبی زیاد برای منه .
دوستدارت خواهر ساکت تو

هلیا(نور ودرخشندگی) سه‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 05:24 ب.ظ http://bargriz.blogsky.com

عجببببببب

من جای تو بودم از اونجایی که خیلی زود رنجم سریع منفجر میشدم و همرو سر شوهر خراب میکردم خوب صبری داری تو.
ولی عزیزم عروسی چون فقط یکبار اتفاق میفته باید تمامش خاطره باشه خب مال توام اینطوری خاطره شد.مهم همون شب تو رختخواب بود که اونم تو سالن....
الهی بمیرم مراسم شب عروسی بعدا انجام شد یا قبلا انجام شده بود آیا ؟؟؟؟؟؟؟؟
آخه من یکم فضول تشیف دارم(اینطوریم دیگه)

حالا ما عروسی نکردیم هنوز فعلا دور نشستیم میگیم لنگش کن.مال خودمون دیدنیه احتمالا از ضایعگی.

مهم نبود کی انجام شده بود ولی مهم این بود که باید مراسمش رو اصول باشه نه چهار روز بعد چون سر این موضوع من با شوهرم چهار روز قهر بودم
مرسی که بهم سر زدی
منم میام

فرانک سه‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 06:57 ب.ظ http://fara.blogsky.com

سلام عزیزم..مرسی اومدی وبلاگم... خیلی خوب نوشتی .... وای ولی خیلی اذیت شدی ... بمیرم

یکی مثل همه.......... چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 01:00 ق.ظ http://ice-dream.blogsky.com

یه سوال.....
چرا به من گفتی عزیز خوش سلیقه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اینجا جواب نمیخوام بیا پیشم اونجا جوابموبده.
این داستانی که تعریف کردی جالب بود. از کجا شنیده بودی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

عزیزم این داستان عروسی خودم بود
باور نمی کنی از انعکاس آب یااز وبلاگ ناصر عبدالهی می تونی بپرسی گل مینا و آدم برفی هم دل دارن هم نویسنده هاشون تو عروسی پرماجرا حضور داشتند.می تونی ازشون بپرسی؟؟؟
مرسی که اومدی بازم بیا.

منوچهر چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:27 ق.ظ http://ito.blogfa.com

سلام
روز به خیر
اتفاقاْ بسیار هم وب شما زیباست ساده و بی پروا هم می نویسید جالب و خواندنی امید که همیشه خوب باشید و خورسند وب شما را در قسمت پیوندها لینک کردم

مرسی این مسلما باعث افتخار منه.

محسن چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:50 ق.ظ http://www.asdfg12345.blogfa.com/

بسیار خوشحال شدم که به من سر زدید.
متن های شما هم یه جور نویی درش هست .
باز هم مرسی

منم از شم ممنونم که بهم سر زدی راستی با تبادل لینک موافق بودی ؟

Hamid چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:13 ب.ظ http://downloadha1.blogsky.com/

سلام
ممنون بایت لینک دادن به ما
من هم شما رو با همان نامی که گفته بودید لینک کردم
موفق باشید

انعکاس آب چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 03:34 ب.ظ http://www.enekaseab.blogsky.com

سلام الهه جون. منتظر پست جدیدتم.

مرسی جدیدا به سرعت نور جواب می دی؟ چه خبر شده

نانا چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 04:31 ب.ظ http://nana2.persianblog.ir

من خوندم این قضیه رو ولی اون روز کامنتینگ شما نمی زاشت من نظر بدم


من به همه اعم از دوستای خودم و بقیه سر میزنم..
ازاینکه دیر اومدم شرمنده
بدرود

مرسی که اومدی .

علی پنج‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:45 ب.ظ http://tiz.blogsky.com


با سن من چه مشکلی دارید؟!
من هم از عرب ها خوشم نمی آد ولی حساب عرب های غرب آسیا(نه جنوب غرب آسیا) با بقیه جداست. کشورهایی مثل لبنان، سوریه و فلسطین رو نمی شه با عربستان و امارات و ... در یک قالب سنجید.

سلام
من با سن شما هیچ مشکلی ندارم ولی برام جالب بود کسی به سن شما این وب به این جالبی رو درست کرده.
مرسی که بهم سر زدید موفق باشی پسر تیر. بازم بیا منم می آم

وحیده پنج‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 05:23 ب.ظ http://viceverca.blogfa.com

سلام آخی
ولی داستانی داشتیا موفق باشی

یاسمین شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:35 ق.ظ http://jasmin.blogsky.com

خاطره جالبی بود ولی خاطره عروسی منهم یک جورائی مثل تو بود ولی وحشتناکتر مثلا آرایشگاه و‌آرایشگرم که از اون در پیتی ها از آب در اومد که خدا رحم کرد بخاطر خط چشمی که اشتباهی به داخل چشمم کشیده بودند کور نشدم ولی خوب صورتم بخاطر ماسک روز قبل عوض اینکه لطیف و زیبا بشه پر از جوشهای قرمز و متورم شده بود و گل سرم را که سفارش داده بودم از گلهای طبیعی باشه چون مریم بود( توی مدل مریم نبود بلکه یک نوع گلی سفید زیبا بود که من چون خودم اسم گل را نمیدونستم آرایشگر گفت آها من خودم میدونم چه گلیه و سفارشش را گرفت ) باعث میشد تمام مدت عطسه کنم واز چشمهام اشک بیاد که مجبور شدم با یک گل مصنوعی که یک طرف سر را میپوشونه و تنها گل مانده در آرایشگاه بود عوض کنیم اونهم مدل عهد دقیانوسی( آخه این آرایشگاه در پیتی اونروز ۱۲ عروس بخت برگشته مثل من داشت که وقتی همه مون حاضر شدیم مثل گروه سرود همه یک شکل و قیافه بودیم ). ماشین عروسی را که قرار بود ماشین ماکسیمای دائی داماد گل بزنه بخاطر دعوائی که صبح اونروز برادر وخواهر بر سر ارثیه داشتن و کار به دادسرا کشیده شده بود تبدیل شده بود به یک گالانت مدل عهد بوقی اونهم با تورهای صورتی فوق العاده روستائی!!! که از دیدنش گریه ام گرفته بود. تازه موقعی که داماده آمدند ۲ تا باهم آمدند یکی داماد من و یکی هم دیگری چون صورتمان را با شنل پوشانده بودند داماد دومی اشتباها آمد و من را از شاگر د آرایشگاه تحویل گرفت که من یکهو احساس کردم این دست دست شوهرم نیست وقتی نگاه کردم هم خنده ام گرفته بود و هم ناراحت شده بودم از اینکه آخه داماد اینقدر خنگ میشه عروس ممکن است صورتش را طوری عوض کنند که شناخته نشه ولی قدش را که دیگر نمیتوانند کوتاه یا بلند کنند آخه عروس دومی از من حدود ۱۵ سانت کوتاه تر بود .بگذریم که با چه شکل و شمایل و اخم و تخمی سوار ماشین شدم و اینقدر استرس پیدا کرده بودم که ... تازه ۳ ساعت هم دیر برای مراسم عقد رسیدیم و عاقد داشت میرفت و همینطور این خوش شانسیها را بخوان تا آخر شب چون عقد و عروسی در یک روز برگزار میشد لذا بدلیل استرسی که اون روز پیدا کرده بودم حسرت آن شب تا ۱۰ روز بعد به دل داماد ماند یک هفته اش موجه و ۳ روز بقیه اش قهر بودیم درست مثل شما ولی خوب همه اینها خاطره است مگه نه ... الان سالها از اون روز میگذره هروقت با شوهرم بحثمون میشه میگم کاش میگذاشتم همون داماد اشتباهی من را میبرد و کلی دوباره به اون روزها میخندیم .
موفق باشی و خوشبخت
روزهای طلائی عمرت را با طلا بنویس و بردیوار خانه ات نصب کن

غزل شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 10:17 ق.ظ http://httpmapicture...

خوب بود من هم نامرد نیسنم

مرسی که بهم سر زدی بازم بیا امیدوارم که از طرز نوشتن من هم ناراحت نشده باشی

غزل یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 03:05 ب.ظ http://mapicture.blogfa.com

الهه جان اون روزی که برات نظر گذاشتم تو مدرسه بودم نمی تونستم زیاد با اینترنت کار کنم ولی واقعا دارم می گم خیلی قشنگ می نویسی و اینکه منظور از متن اول وب همون مادر بود که همه جا حتی توی قبر هم ما را همراهی می کند و من از اینم مطمئن هستم که تو نامرد نیستی

غزل جون مرسی که بهم سر می زنی و از اینکه تو مدرسه با اون وقت کمت بهم سر زدی خیلی ممنونم بازم بیا .وبلاگ تو هم بسیاز زیبا و حتی عکسهایی رو هم که انتخاب کردی خیلی جالب هستند تو آدم خوش سلیقه ای باید باشی .
راستی کلاس چندمی؟
بازم بیا منتظرتم .مرسی عزیزم

غول چراغ دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 08:40 ق.ظ

سلام .. وقت خوش

ماشالاه چقدر زیاد نوشتی ... ایشالا همیشه خوش باشید و سلامت و هیچ وقت هم فکر بد به ذهنتون راه ندید.

مرسی تازه کمش کردم و سعی کردم که خیلی خسته کننده نباشه بازم مرسی که بهم سر زدید غول مهربون

سارا دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 08:43 ب.ظ http://sarasm.blogfa.com

سلام الهه خانم.
وبتونو خیلی جالب نوشتین. البته من که وقت نکردم همشو بخونم ولی همون چند سطر اولو که خوندم از سبک نوشتنتون خوشم اومد. غلو هم نمی کنم!!
فعلا خدافظ

مرسی عزیزم که بهم سر زدید شما نظر لطفتونه...

...ساسان... دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 09:34 ب.ظ http://night-sky.blogsky.com/

درود بر شما
خیلی ممنون از اینکه به وبلاگ من امدید امیدوارم بتونه مفید باشه در مورد لینک به نظرم محتویات وبلاگامون کاملا متفاوته و شاید زیاد همخوانی نداشته باشه باز هم ممنون
سلامت و خرم باشید
مدیر وبلاگ اسمان شب...

من هم ممنونم که بهم سر زدید .
همینکه ادم دوستان ثابت و منتقدی داشته باشه براش کافیه .بازهم بهم سر بزنید مرسی شما هم پیروز باشید.

انعکاس آب سه‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 05:44 ق.ظ http://www.enekaseab.blogsky.com

سلام الهه جان خوبی عزیزم. اگه میبینی برات کامنت نمی ذارم به خاطر اینه که منتظرم پست جدید بذبری بعد اونجا کامنت بذلرم همین عزیزم. و گر نه بهت سر میزنم. در ضمن راست میگه الهه من هم اونجا بودم و کلی حرص خوردم!

سلام عزیزم تو لطف داری انعکاس عزیزم نوشتن های شما باعث می شه که خوانندگان عزیز مطمئن بشن اینها داستان نیست بلکه واقعی واقعی بازم مرسی من برای این نمیتونم پست جدید بزارم که فشار کاری ام خیلی زیاد شده و وقت سر خاروندن ندارم چه برسه به پست گذاشتن ولی جبران می کنم گلم

دخترشب سه‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 02:11 ب.ظ http://www.joojoo0912.blogfa.com

وای آخی بمیرم الهی چقدر بد
ولی خوب مهم ایننه که تو ومحمود جون یه زندگیه قشنگ داشته باشید این چیزا مهم نیست
دوست دارم
راستی اگه خواستی منو لینک کن چون منم این کارو می کنم.
بای

واقعا مرسی که بهم سر زدید واقعا راست می گی این چیزا مهم نیست اصل مطلب چیزی ورای این حرفهاست .
من هم با کمال میل شما رو لینک می کنم
باز هم منتظرتونم

مامانی سارا پنج‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 03:28 ب.ظ http://www.sarapic.blogsky.com

سلام
خاطره ای رو که شما به نگارش در آوردی بسیار زجر آور و ناراحت کننده ست . و همچنین غیر قابل تصور
اما اوایلش تا حدودی به عروسی ما هم شباهت داره
آخه عروسی ما هم بعد از نوشتن کارتهای دعوت و آماده سازی مقدمات مراسم دو بار به علت فوت اقوام به تعویق افتاد که ما اونو به فال نیک گرفته بودیمش .
در ضمت از اینکه به وبلاگ دختر نازم سارا هم سر زدی ممنونم و امیدوارم باز هم تشریف بیری.

من هم از شما ممنونم ولی قبول دارید اینها همه خاطرات ماندنی هستند ؟ حتما به شما سر خواهم زد منتظر شما هم هستم.

لیلا جمعه 9 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 01:55 ب.ظ http://drawcartoon.blogfa.com/

تبریک میگم عروس خانوم
خیلی باحال نوشتی
ادم هی میخواد نصفه ول کنه میگه بذار بخونم ببینم اخرش چی میشه.
اما اگر یکم با برنامه ریزی جلو میرفتین از این اتفاقا نمی افتاد.
میدونی وقت زمان کاری فرا نرسیده باشه از این اتفاقا زیاد پیش میاد.
ان شا ا... خوشبخت بشی

مرسی نازنینم . راست می گی همش به خاطر اینکه نباید تو کاری اصرار کرد .بازم منتظرتم

گل مینا جمعه 9 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 09:55 ب.ظ http://nasserabdollahi.blogsky.com

الهه خدا خفت نکنه خیلی خندیدم :))
آفرین عالی نوشته بودی.
یادته من و تو با برف شادی چه جوری افتادیم به جون هم؟؟؟
برف شادی و پاشیدم تو صورتت و توام با لباس عروس بدو دنبال من اونم با یه برف شادی دیگه و البته کنار اتوبان و جیغ و ویق کنان!:))
راستی همش به نظرم واقعی و مستند اومد جز...:-؟..؟؟!!

سلام چه عجب من تو رو تو اینترنت مشاهده کردم کدوم قسمتش برات غیر واقعی بود تو که حضور داشتی شاید جمله آخرشه که رفته بودید و کسی حضور نداشت !!!
برام بنویس بازم سر بزن عزیزم

بردیا سه‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:39 ق.ظ http://www.kuhesard.blogsky.com

سلام واقعا خیلی بدشانس بودید ولی امیدوارم یه روزی فقط به این حادثه ها بخندید.ناراحت نشید ولی خودمونیم شب اول عروسی تو هال خوابیدن دیگه قابل تحمل نیست

mina چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:15 ب.ظ http://edmin.blogfa.com

:)) من کاملا چنین وضعیتی رو با چشمام مشاهده کردم و کاملا درک میکنم :)))
اما خوب الان اوضاع اون دو نفر که خوبه امیدوارم شما هم خوش باشید!

رضا جمعه 28 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:08 ب.ظ http://reza-convert.blogfa.com

من بچه ی کمال شهرم...رپ میخونم...میتونم با شما آشنا شم ؟

ستاره شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:45 ق.ظ

من تابسون عروسیمه.این چیزارو که خوندم واقعا استرس گرفتم که نکنه واسه خودمم این مسائل اتفاق بیفته.به خاطر همین کاری جز اینکه دعا کنم به خیرو خوشی بگذره ندارم.امیدوارم جای دیگه توی زندگیت این اتفاقاتی که ناراحتت کرده با شادیهای بزرگتر جایگزین بشه و مطمئنم که میشه.روزی که این شادیا ی بی حدوحصر سراغت اومد منم یاد کن.

عزیزم مرسی از این لطفت انشاءالله که اصلا برای کسی اتفاق نیافته فقط با برنامه ریزی جلو برو راستی هر کمکی از دست من بربیاد دریغ نمیکنم

مستانه جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:50 ق.ظ http://abadihayejahan.blogsky.com/

سلام. بله درسته . وندیک یعنی شیشه. چرا ناراحت بشم. ممنون که به من سرزدی

ملینا چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:30 ب.ظ

ههههههههههه
ایول خیلی باحال بود
مطمعنم هنوز همش بهش می خندید

الهی من پرپر بشم برات

عالی نوشته بودی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد